تو بازار بودم یکی از دوستام که فوق تخصص بیماری ها بدخیم هست تماس گرفت گفت من اومدم شهرستان یه آمپول میخوام که اینجا گیرم نیومده تو برو داروخونه ها اهواز ببین ” آمپول ساندوستاتین لار ” گیرت میاد خبرم کن منم گفتم چند تا میخوای گفت اگر پیدا کردی 5 عدد. از بازار که اومدم رفتم داروخونه هلال احمر گفتم این آمپول رو میخوام کسی که اونور شیشه نشسته بود گفت فقط دو تا موجود داریم میخوای؟ اول میخواستم بخرم اما گفتم بزار باهاش هماهنگ کنم ببینم 2 عدد بدردش میخوره یا نه ؟ تماس باهاش گرفتم اینم گفت ببین بدون نسخه بهت میدن و قیمتش رو هم بپرس، منم پرسیدم مسئول داروخونه هم گفت نه بدون نسخه نمی فروشیم اصلا میدونی قیمتش چقدره ؟ منم گفتم نه، گفت میلیونی هست ها !؟ ببخشید میشه قیمت دقیق رو بگید ؟ آره صبر کن : میشه دونه ای سه میلیون و سیصد و پنجاه هزار تومن !!!!!!!! تومن ؟ وقتی قیمتش رو فهمیدم احساس کردم فکم افتاد کف زمین. و نوچ نوچ های پشت سرم رو هم که از افسوس بود میشنیدم. این چیزا رو من اطلاع دادم که این رفیق ما هم ناامید گفت ممنون چون ظاهرا این خانواده اونقدر توانایی مالی ندارن که بخوان بگیرن این دارو رو. و می گفت یه زمانی قیمت این دارو پنجاه هزار تومن بود.
خیلی دلم سوخت خیلی یعنی این مریض باید بمیره دیگه یه آمپولش که این همه قیمتش باشه وای به حال بقیه درمانش. جواب این ها رو کی باید بده واقعا ؟ چه گناهی کردن که تو ایران دارن زندگی میکنن ؟
روزی مریدان شیخ را گفتند: دختران در امارات خرید و فروش میشوند!
شیخ فرمود: ملالی نیست… شیوخ آنجا برادران مایند و تجارت با آنان حلال!!!
مریدان گفتند: سن فحشا به دوازده سال رسید!!
شیخ فرمود: خیالی نیست… سن تکلیف نه سال است!!!
مریدان گفتند: فقرا کلیه هاشان تمام شد، قلبها را می فروشند!!
شیخ فرمود: اشکالی نیست… فقط ایمانشان را نفروشند!!!
ناگاه مریدی سبک عقل از آن پشت عربده زد: وا مصیبتا… وا اسلاما!! در میدان ونک و ولی عصر چند تار مو بیرون همی زدندی…!!!!
شیخ خشمگین شد و براه افتادنی و مریدان خشتک ها از پا در آوردندی و بر سر نیزه ها کردندی و عربده کشان برای ارشاد به موقعیت اعزام شدندی.